قصه پرداز (نویسنده ژانر فانتزی و سورِئال)

مرجع اصلی سه گانه فرزند آتش ( چشمهای سرخابی ، کریشنا، درنده ولارینال)

قصه پرداز (نویسنده ژانر فانتزی و سورِئال)

مرجع اصلی سه گانه فرزند آتش ( چشمهای سرخابی ، کریشنا، درنده ولارینال)

این وبلاگ برای تمام علاقه مندان به ژانر فانتزی طراحی شده است و مرجع اصلی سه گانه فرزند آتش(چشم های سرخابی، کریشنا ، درنده ولارینال ) محسوب و توسط دو ادمین و زیر نظر خود نویسنده اداره می شود.

آخرین مطالب
نویسندگان

* * * 

چشمان بسته و کبودِ میلان هم با مژه های بلند و سیاهش زیبایی منحصر به فردی داشت. وقتی بدن نحیفش را درون قایق می گذاشتند، لباس هایش هنوز خون آلود بود و دستانش رنگ پریده و کبود.

لاوین دور تر از دیگران و قایق ایستاده و چشمان سرخ از گریه اش را به آب های مواج و طوفانی دوخته بود. شعله ها در فاصله ای نه چندان دور، قد می کشیدند و آماده بلعیدن قایق حامل جسد بودند. قلب لاوین چنان تنگی می کرد که صبر را از او می ربود. 

زنی که به آب و آتش می سپردندش، همه آرزوهای لاوین بود که روزی پر رنگ تر از هر تصویری به واقعیت پیوسته و روزی دیگری در جبری مه آلود از دست رفته بود. 

برشان به سمت قایق رفت و آن را به سمت امواج هل داد. صدای گریه های نوزاد طوفانی صدای های اطراف را می شکست و از سـ*ـینه لاوین عبور می کرد و قلبش را شرحه شرحه می کرد. فرزند میلان پسر بود و این یعنی پایان همیشگی آنها در این جزیره تبعید که دور تا دورش را کوه آتش و اقیانوسی عمیق حصر کرده بود. دیگر زنی میان آنها زندگی نمی کرد. 

- حق با تو بود لاوین! ما محکوم به عدمیم. 

لاوین سر گرداند تا مرجع این جملات را بیابد. برشان نگاه سردش را به آتش های غولپیکر اطراف دوخت و نا امیدانه ادامه داد:

- فکر می کنی کی آخرین نفره ؟ - سپس چشمانش را به سمت نوزادی که در آغـ*ـوش برنا بود، گرداند- احتمالا اون بچه ... 

لاوین بی آنکه حرفی بزند، چند قدم جلوتر رفت و مسیر قایق را دنبال کرد که روی دوش امواج به سمت آتش رهسپار بود. اشک در چشمانش حلقه بست و هیچ کلمه ای نمی توانست اندوهی که روی قلبش سنگینی می کرد را بیان کند. غمی که نه برنا آن را می فهمید و نه برشان. 

برشان با نگرانی کنار لاوین ایستاد و گفت:

- حالت بهتر میشه لاوین

لاوین پرسید:

- فکر می کنی اگه تو پیشنهاد من رو قبول می کردی؛ بازم این اتفاق می افتاد؟

برشان اخم کرد و پاسخ داد:

- چی داری میگی ؟ این که میلان موقع به دنیا اومدن بچش مرده، به اینکه کی پدر بچش بوده؛ ربطی نداره. 

- آره برشان اما شاید اگه تو باهاش ازدواج می کردی؛ این بچه دختر می شد. 

برشان آه سردی کشید و گفت:

- اینا همش احتمالاته لاوین! ضمن اینکه تو درباره من می دونی... من...

لاوین پوزخندی زد و نگاهش را به مرد دیگری دوخت که به آنها نزدیک می شد. مردی با قد متوسط و موهای خاکستری. برشان با اندک اضطرابی گفت:

- کایل! اینجا چی کار می کنی؟

مرد جوان بی آنکه به برشان نگاه کند، رو به لاوین گفت:

- برنا می خواد، تو اسم پسرش رو انتخاب کنی. 

لاوین اخم کرد:

- چرا خودش اینو ازم نمی خواد؟

- نمی تونه باهات حرف بزنه. احساس می کنه تو اونو مقصر می دونی برای مرگ میلان. 

- اشتباه می کنه. 

کایل به لاوین نگریست، لاوین ادامه داد:

- به برنا بگو من ربطی به این ماجرا ندارم. 

برشان گفت : 

- اما اون پسر میلانه. 

- چه فرقی می کنه اون کیه.

کایل گفت :

- اون نسل هفتمه؛ تنها کسی که نسل هفتمه!

- این چیزیو تغییر نمی ده کایل.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۱۸
مریم اسماعیلی

نظرات  (۱)

نسل هفتم...شاید اون بچه یه راهی به بیرون پیدا کنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی