بخشی از متن اصلی داستان
دوشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۴:۵۴ ب.ظ
رو به روی دیوار ایستاد و با ناخن خط عمیق دیگری روی آن کشید . در ذهنش شمرد : 2677
این دیوار حالا دو هزار و ششصد و هفتاد و هفت خط عمیق داشت . چشمانش را به دیوار کناری دوخت که بر خلاف این دیوار خطوط نامنظم و درهمی داشت . خط های روی آن دیوار اثر ناخن های هر ده انگشتش می شد که گهگاه با نهایت خشم و عصبیت روی آن می کشید . خط های منظم این دیوار اما حکایت دیگری داشت . خطوط عمیقی که روی این دیوار با ناخن سنگی انگشت اشاره اش حک می شد نشان از روزهایی داشت که در این چهاردیواری فولادی – سیمانی می گذشت . روزهایی که هر کدام جراحتی بسیار درد آورتر ، بر دیوار قلب او بودند .
روی صندلی تخت گهواره ای شکل و شکسته اش نشست و به دیوار ها خیره شد .
لطفاحنما بخونید
سلام خواسته یه ایده بدم برا فصل4
مثلا این که بعد یه مدت از دوران خوش وخرم بعد از ایدن دوباره تخت پادشاها رو پس می زنه و ایندفه علاوه بر تخت ،تاج هم دیگه سودای پادشاهی ایجاد نمیکنه و بجای اون ترس های پادشاه رو میاره جلو چشش یا گناه اغواگرشو تحریک میکنه و بعد از این معلوم میشه که ایدن یه بچه ناخواسته داشته(حالا یکدوم از دخترایی که قبل مرگش باهاشون رابطه داشته)حالا یه جوری تئونی کسی کشف میکنه که اقا ولیعهد اینو میارن شاه کنن تاج ارام میشه اما تخت نه و سرزمین رو نابودی میکشونه اینبار با خشکسالی .طی این خشکسالی افتاب رو عقل سربازا تاثیر میراره اینا به فرماندشون حمله میکنه این پناه میبره به مقبره دالویش سربازام مقبره رو تخریب میکنن که یه کتیبه پیدا میشه با ترجمه کردن اون میفهمن که باید ایدن ادریان و برگردونن از دنیای مردگان و وقتی که اسم نویسنده اون کتیبه رو میبینن میفهمن که یه انسان جاودانه که هیولا نیست و انسان مونده و توی دنیا انسان هاست
این ایده خامه و حاصل چند دقیقه فکره و باید روش کار بشه